.:Me With You:.
Tuesday
 
دروغ‌گو
من حوصله ندارم
چه دنياي کوچيکيه
دختر ِ آقاي ق. مياد از من کتاب بگيره
بعد دوست ِ دوست دختر ِ فريد هم باشه !
همين‌جوري جلوي دخترش گفتم آخي و خوب که يادم موند جلوي قربون صدقه رفتنمو بگيرم
سرده
نمي‌دونم چي شد آخرش
آخرش در رو براي الاغه باز کردن يا نه
با الاغه قراره اين‌جا پارک کنه يا نه
آدم ياد مي‌گيره چيزي براش مهم نباشه
ساعت بيست دقيقه به يک
توي تاکسي
خدا خدا مي‌کردم منتظر بموني
ببين
آدم دور و بر خودشو شلوغ مي‌کنه و انتظار مي‌کشه هنوز اما
يعني
شلوغ مي‌کني که انتظار نباشه
بعد هنوز هست
مي‌دونم بايد يه کاري بکنم
ولي لامصب اين‌روزام خالي ِ خاليه.
به اون آيه هم دارم اعتقاد نميارم !
چطوره ..
هي دختره
چطوره بشيني برنامه‌ي سي رو بنويسي و مخ استاد رو بزني ؟
يا حتي
يا حتي
اصلا پا شو درس بخون
بد نيست
فردا
ميان ترم برنامه نويسي
تو
اين‌جا
من
خدا مي‌داند کجا
نه
ديگر حتي خدا هم نمي‌داند.
لعنت.
 
Sunday
 
يه جوريه
يعني مي‌خوام بگم
مي‌خوام بگم
خيلي چيزا مي‌خوام بگم
ولي
فقط مي‌خندم
عينهو ديوونه‌ها
ذخيره‌هاي عاطفي !
اين اصطلاحا رو از کجا درمياري؟
نماز و خم ابرو و ...
هاه
مي‌دوني
مي‌ايستم جلوي آينه
مي‌گم امروز بايد هزار و دويست و شصت و سه بار بخندي
گيرم دروغکي
اين‌قدر بخند
که فرق ِ راست و دروغشون معلوم نباشه
يعني
ديگه «راست»ي در کار نيست.
مي‌دوني
هيچ وقت چراغت اين موقع شب روشن نبود که نفس من رو بند بياره.
به نرگس مي‌رم بريم جشنواره‌ي تاتر
مي‌گه باشه
قرار مي‌ذاريم من بيام خونه و تلفني برنامه بگيرم
بعد خبرش کنم
خيلي شيک
پام که مي‌رسه به خونه
قفل مي‌کنم
قفل مي‌کنم
ميام بالا
کپه‌ي مرگمو مي‌ذارم
اينقدر زار مي‌زنم
که وقتي بيدار مي‌شم
بازم چشمام مي‌سوزه.
ديوونه‌اي به خدا
 
Saturday
 
براي س.

سرد نيست
استخونام مي‌لرزه اما

من نشسته‌ام روي تاب ِ پارک ِ يکي از مجتمع مسکونياي کنار دانشگاه
تو تکيه دادي به ميله و نگاه ِ من مي‌کني

وقتي از خونه مي‌زنم بيرون، نم‌نم بارونه.
يادم نرفته که شنبه‌اس.

نفس عميق مي‌کشم و لرزش استخونا قطع ميشه.

مي‌دوني، نبايد بذارم مهم باشه.

زيادي دختريم.
تو گفتي کاش پسر بوديم، راحت به دختره مي‌گفتيم خداحافظ ..
من ته ِ دلم ادامه مي‌دم: به تخممون هم نبود.

يه دفعه مي‌زنم زير گريه.
توي خيابون، توي پست، توي تاکسي‌ها، توي حياط ِ دانشگاه، همه‌اش خودم رو نگه داشتم و آخرش سرم داشت از درد مي‌ترکيد. انگار کن يه عالمه آب فشار بيارن به سد و آخرش سد هم بشکنه.

عروسک سنگ ِ صبور، يا جواب بده يا من مي‌ترکم ..

مي‌دونستم صبح ِ شنبه، وقتي نيست که بخوام تنها توي خونه بشينم.

يه عالمه دلداري داري. مگه نه؟ يادم نيست. خيره شده بودم به سنگ‌هاي روي زمين.
يکي‌شون خيلي قشنگ بود.

روبه‌روي «کپي دانشجويي» جواب ِ چته گفتن‌هاي متوالي رو مي‌دم و تو يه دفعه عينهو برق گرفته‌ها مي‌ايستي و مي‌گي شوخي مي‌کني.
چرا؟
اين‌قدر عجيب بود؟

الهام مي‌گه: امروز چرا اين‌قدر کم آرايش کردي؟ نمي‌دونم چي جواب بدم. مي‌گم حسش نبود.

شوخياي راضيه توي ايستگاه، توي اتوبوس، اعصابم رو مي‌ريزه به هم. همه‌اش خودم رو دلداري مي‌دم: اون که نمي‌دونه.
ده دقيقه بعد مي‌ايستم باهاش جک مي‌گم و مي‌خندم.

وقتي از خونه مي‌زدم بيرون، نم‌نم بارون مي‌زد.
لعنتي بارون مي‌زد.
مي‌دوني يعني چي؟
يعني تو ديگه نيستي که چتر بگيري و من خودمو بکشم کنار.

نرگس
ايستگاه اتوبوس
يعني چي؟
يعني مي‌گه باز علي ولت کرد؟
مي‌گم بيا بريم سينما ساحل
مي‌گه باشه
بعد مي‌گم نه، من دوئل رو ديدم. بريم سينما قدس، سربازهاي جمعه
مي‌گه باشه
بعد شروع مي‌کنه تعريف کردن که چقدر فک و فاميل و در و همسايه توي چت دروغ گفتن و شنيدن.
ته دلم مي‌گم: تو نمي‌فهمي.
بعد مي‌گم: آره راست مي‌گي.

توي اتوبوس
بهش مي‌گم حس سينما نيست
بيا بريم رفاه
شنبه‌اس. يادته براي چي قرار بود شنبه‌ها بريم رفاه؟
همچين با ترحم نگاه مي‌کنه و مي‌گه آره.
فکر مي‌کنم: من که ترحم نخواستم
بعد مي‌گم اصلاً بي‌خيال. مي‌ريم خونه.

توي اتوبوس فکر مي‌کنم: الان برم خونه چه غلطي بکنم؟
ياد حرف‌اش مي‌افتم.
خوبي ِ خونه‌هاي من و تو اينه که طبقه‌ي دوم دارن.
مي‌شه رفت بالا و در رو قفل کرد و گفت که درس دارم.

اسم درس که مياد ياد ِ يه عالمه امتحاني مي‌افتم که اين هفته و هفته‌ي بعد داريم.

بعد چي شد؟
هنوز من نشسته بودم روي تاب و تو تکيه داده بودي به ميله.

يادم مياد که گفتي لااقل تا هفته اينترنت بي‌اينترنت
يادمه که سرمو تکون دادم و گفتم باشه.
يادم مياد که گفتي با ف. حرف نزن، بهش فکر هم نکن
بادمه که سرمو تکون دادم و گفتم باشه.

بعد
فکر کردم،
چجوري مي‌شه فکر نکرد؟

يعني مي‌دوني،
اين فکر نکردن، فعلي نيست که بشه انجام‌اش داد
انجام ندادن ِ يه فعله
يه فعلي که به خودي ِ خود انجام مي‌شه
دست تو هم نيست
وقتي بخواي انجامش ندي هم
يعني هي توي ذهنت بگي من بهش فکر نمي‌کنم
من بهش فکر نمي‌کنم
من بهش فکر نمي‌کنم
من به‌اش ..
و بعد يک دفعه اين ضمير ِ ش توي ذهنت جان بگيرد و بشود آدمي که نشسته روبه‌روي تو و نگاه مي‌کند و سکوت هم هست و تو همه‌اش فکر کني که توي اين نگاه‌ها عشق هم شايد باشد و بعد خودش بگويد که نيست و تو مطمئن بشوي و اما باز هم بشکني ...

هميشه جنگيديم براي چيزايي که بقيه طبيعي‌ترين حق خودشون مي‌دونن.

ولش کن. گفتنش چه فايده داره؟
 
Friday
 
روي دست‌هام تمرين مي‌کنم.
زياد سخت نيست.
 
Thursday
 
چهار نفري خودمون رو با شعله‌ي فندک ِ من گرم مي‌کنيم.
سيگار مي‌کشم توي ذهنم باز.
اومده بودم چي بنويسم؟
يادم رفت.
دست‌هام يخ کرده
دبروز
من
راضيه
گردشي که بد چسبيد
عدل
همين لحظه‌هايي که يک خانمي براي امر خير قرار است به مامان زنگ بزند،
من تلفن را مشغول نگه‌داشته‌ام
آنلاين تايپ مي‌کنم
و خوش خيالانه
در دود
غ
ر
ق
مي‌شوم
شفاي عاجل!
.. دختر فهميده بود که دواي دردش اين‌جا هم نيست. آه کشيد. آه آمد. دختر گفت: آقا خوابيده؟ آه گفت: همان‌طوري که ديده بودي خوابيده.دختر باز با آه رفت و نشست بالاي سر شوهرش. مدتي قرآن خواند و گريه کرد، بعد گفت: مرا ببر بفروش ..
خيلي دوستش دارم.
 
Tuesday
 
خب
ما اصلاً رفته بوديم خونه‌ي دخترها که من و راضيه و نرگس بشينيم Table هاي پروژه‌ي access رو طراحي کنيم.
نيم ساعت قبل از رفتن، من کز کرده بودم گوشه‌ي لحاف‌ها و ضبط ِ ليلا روي سينه‌ام بود و هزار و هزار بار اون آهنگ رو گوش مي‌کردم، نرگس و راضيه هم داشتن با ليلا و نازي show نگاه مي‌کردن.
پيش‌بيني: ... حرفام تموم مي‌شه و به استاد مي‌گم اين بود شرح فعاليت‌هاي ما در هفته‌ي گذشته!

موهام رو کوتاه مي‌کنم.
به مامان مي‌گم خيلي ريزش مو داشتم
به هدا مي‌گم شامپوئه گرون بود گفتيم يه کم صرفه‌جويي کنيم
خودم فکر مي‌کنم
از اون تيک‌هاي عصبي ِ ناشي از نبودنت

کوتاه مي‌کنم
خيلي کوتاه مي‌کنم
بعد مي‌شينم
حيره مي‌شم به خودم توي ِ آينه
به دختر ِ توي آينه
و مي‌شکنم
ساده مي‌شکنم

شب بود
حدود ِ نه و نيم – ده
هدا کلاس داشت
من تنها بودم
يادم بود که براي چي موهام رو کوتاه نکرده بودم و فکر کردم ديگه ضرورتي نداره
قيچي رو برمي‌دارم
قيچيه به زور کاغذ مي‌بره!
دست مي‌کشم به موهام
و از بالاي گردن قيچي مي‌کنم ..
يه عالمه مو مي‌ريزه روي کتاب ِ اسمبلي

آهاي خوشگل ِ عاشق
آهاي عمر ِ دقايق
آهاي وصل ِ به موهاي تو سنجاق ِ شقايق
آهاي اي گل شب‌بو
آهاي گل ِ هياهو
آهاي طعنه زده چشم تو به چشماي آهو
دلم لاله‌ي عاشق
آهاي بنفشه‌ي تر
نکن غنچه‌ي نشکفته‌ي قلبم را تو پرپر
من که دل به تو دادم
چرا بردي ز يادم
بگو با من ِ عاشق
چرا برات زيادم
آهاي صداي گيتار
آهاي قلب ِ رو ديوار
اگه دست توي دستام نذاري، خدانگه‌دار
دلت ياس ِ پر احساسه آهاي مريم نازم
تا اون روزي که نبضم بزنه، ترانه‌سازم
برات ترانه سازم
تو آهنگي و سازم
بيا برات مي‌خوام از اين صدا قفس بسازم
آهاي خوشگل ِ عاشق
آهاي عمر دقايق
آهاي وصل ِ به موهاي تو سنجاق شقايق
آهاي اي گل شب‌بو
آهاي گل هياهو
آهاي طعنه زده چشم ِ تو به چشماي آهو
دلم لاله‌ي عاشق
آهاي بنفشه‌ي تر
نکن غنچه‌ي نشکفته‌ي قلبم را تو پرپر
من که دل به تو دادم
چرا بردي ز يادم
بگو با من ِ عاشق
چرا برات زيادم
آهاي صداي گيتار
آهاي قلب ِ رو ديوار
اگه دست توي دستام نذاري، خدا نگه‌دار ..

با ضبط ِ درب و داغون ِ ليلا گوش مي‌دادم و بغض تا نوک ِ چشمام اومده بود
گفت اگه مي‌خواي نوار رو ببر، گفتم ديروز گرفتم‌اش.

تو مي‌گي: پسر مي‌خواد دختر رو بندازه بيرون و کليسا رو به آتيش بکشه
من هزار بار توي ذهنم مياد که بگم دختره خودش مي‌ره
بعد فکر مي‌کنم
اينم اون ازخودگذشتگي ِ معروف ِ عاشقيه
که دختره بره چون پسره نمي‌خواد
بعد ياد ِ حرف سيمين مي‌افتم
و براي بار هزارم پوزخند ِ تلخ مي‌زيم
فکر مي‌کنم درست مي‌گفتي
وقتي پسره به اين صراحت عنوان کنه که نمي‌خوامت
دختره هر چقدر هم بخواد
نمي‌گه
نمي‌گه
نمي‌گه

اين‌دفعه کي بود که خراب کرد؟
من بودم
اين دفعه هم من بودم
بعد از يه باريکه از اون خوددرگيري‌هاي شديد
تو گفتي بهت خوش نگذشته
من
دلم شکست
ش
ک
س
ت

طبق ِ معمول بعد از اين جمله سه چهار بار توي ذهنم مي‌گم: مهم نيست، مهم نيست، مهم نيست ..

حالا
من دوباره نمي‌دونم چي مي‌شه
يا چي بايد بشه
فقط
مي‌دونم که
دوستت
د
ا
ر
م
 
Friday
 
مهم نيست
که «خوشش مياد»هاي صبح شنبه رسيد به «يعني خوشش اومده»هاي عصر پنج‌شنبه.
مهم نيست
که ساعت هشت شب دست‌هام رو محکم گرفتم که از تلفن عمومي ميدون بزرگه‌ي بروجرد بهت تلفن نزنم.
وقتي کلنجارهام با موس و کيبورد جديد تموم شد،
تازه فهميدم چرا عصر ِ پنج‌شنبه فقط مجتبي نبود که يه جورايي مات مونده بود
تو هم
هرچند
نشون نمي‌دادي
وقتي که زير بارون دستاي همديگه رو گرفتيم و توي سرازيري دويديم و بعد که ايستاديم من گفتم سيستم ترمز اي‌بي‌اس ... !
خب.
شنبه، دوشنبه، پنج‌شنبه.
خوب بود.
مسافرت خوبي بود.
هرچند
من باز پريشونم
به هم ريخته
نمي‌دونم
يه جورايي
يعني
کاش مي‌شد مفصل با هم حرف بزنيم
حرف بزنيم
سکوت نباشه
يا خيره شدن توي چشما
من يه جوري احتياج دارم همه‌ي اين ترديدها رو بريزم دور
يه جوري احتياج دارم حمايت بشم
زياده رويه
ترديده
بدجوري ترديده

با مانا و مجتبي شيشه‌ي بخار گرفته‌ي تاکسي رو پرمي‌کنيم از يادگاري و نوشته‌هاي عجيب غريب
ميخنديم
و
بعدتر
يادم مياد که من تا حالا برادر ِ کوچيک‌تر نداشتم
که بفهمم
يه وقتايي دستاش مي‌تونه دست آدمو گرم کنه
حتي اگه آدم بوي جوراب بگيره
 
Tuesday
 
براي اولين بار در تاريخ ِ تحصيل، شديداً آرزو مي‌کنم امتحاني لغو نشه!
اگه امتحان ِ مدار منطقي رو فردا نديم، نود درصد مي‌افته هفته‌ي ديگه که من نيستم و به خاطر ِ هيچ چهار نمره‌ي درس ِ سه واحدي حاضر نيستم بمونم.

چمدون گنده‌هه رو درمي‌آرم و حواسم هست که فردا تا شب بيرونم و پس‌فردا هم که صبح کلاس دارم و يازده و نيم-دوازده مي‌رسم خونه و يک و نيم هم آقاي پدر در ِ خونه بوق مي‌زنه که بيا بريم!

نصيحت مي‌کنه و توضيح مي‌ده و پيشنهاد مي‌ده و من با دقت گوش مي‌کنم و بغض گلومو مي‌گيره. نمي‌دونم چرا.

اصلاً اين روزها همه‌اش بغضه. به قدري همه چيز قشنگ و دوست داشتنيه که آدم دلش مي‌خواد بميره.

ساعت شيش و نيم وسط ِ شهر يکي يه ليوان گنده آب‌طالبي گرفتيم دستمون و راه مي‌ريم. بد مي‌چسبه. زندگي بد مي‌چسبه.

من مي‌ترسم. مي‌ترسم همه‌چي به هم بخوره. مي‌ترسم هيچي به هم نخوره، همه‌چي اون‌قدر خوب باشه که نشه آسون ازش دل کند. من مي‌ترسم پسرکم، مي‌ترسم.

اين آهنگه من رو بدجوري ياد ِ عروسي ِ د.ب مي‌اندازه.

هيچي خب فايده نداره من اين‌جا همه‌اش منفي‌بافي کنم.
آدم دلش بدتر مي‌گيره.

مي‌گم خيلي خوشگله که آدم بدونه عکس ِ محشر ِ بکگراند ويندوزش رو خودش گرفته، مگه نه؟
 
Monday
 
با راضيه نشستيم سر کلاس زبان و از خنده در حال ِ مرگيم. استاد ِ جوون و ترکه‌اي نشسته روبه‌روي آقايون و ما که رديف ِ اول نشستيم رو نمي‌بينه. به طرز خجالت آوري در حال ِ خنده‌ايم، به نشستن استاد و موبايل ِ کارگر ساختمون کناري و اتودي که فرو کردم توي دست راضيه و «الکترونيکي» گفتن ِ اون بنده خدا و ...

نشستيم توي سلف و از پنجره‌هاي reflex نگاه ِ استاد ِ اسمبلي مي‌کنيم که با يکي از آقايون مشغول ِ تبادل سي‌دي هست! کلي مي‌خنديم و آخرش تا راضيه مي‌گه شکار لحظه‌ها .. يادم مي‌افته که دوربين دارم.
عکسه مي‌شه عين اين عکساي جاسوسي که باهاش اخاذي مي‌کنن!

کوئيزهاي اسمبلي: اولي صفر از نيم، دومي دو دهم از دو دهم!

نبودنت عادي شده. اين‌قدر که ديگه شکنجه‌ام نمي‌ده ..

چندتا عکس ِ محشر از خورشيد ِ پشت ِ ابر ..
واي خدا چرا همينجوري که نگاه مي‌کنم اين رنگي نيست؟
چشم‌هام مي‌سوزه، ببخش ولي چشم‌هام مي‌سوزه.

نه مهم نيست.
اصلاً هم مهم نيست.

همينجوري دفتر يادداشت سورمه‌ائيه رو پر مي‌کنم با حرف‌هايي که بهت نمي‌زنم.

نت برداشتن سر زنگ اخلاق .. !

تو رو خدا، تو رو خدا، تو رو خدا ..

يه شب ماه مياد ..
خب يه شب هم ماه نمياد.
يه شب هم تاريک ِ تاريکه
يه شب هم از روشني مي‌شه عينهو روز ِ خدا ..

تو رو خدا، تو رو خدا، تو رو خدا ..

مي‌دونم.
گريه هم ديگه نمي‌شه ..
 
Sunday
 
اول صبحي بعد از يک بيدار باش ِ پنج ساعت و نيمه، فال مي‌گيرم

دست از طلب ندارم تا کام ِ من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد

بابا کوتا بيا.
نخيرم
من خيلي‌ام خوب‌ام
هيچ‌ام تا جان ز تن درآيد نيست

اصلاندشم
الان بي‌تفاوتيه مطلقه
اين‌قدر کيف داره
فقط درحال حاضر دوتا سوال هست که جواب مي‌خوام
ولي هيچ وقت ِ خدا قرار نيست پرسيده بشن

عجب .. !

یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب
من و می بره از توی زندون
مثل شب پره با خودش بیرون
می بره اونجا که شب سیاه
تا دم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار می کشن
تو خیابونا، سر میدونا
عمو یادگار، مرد کینه دار
مستی یا هوشیار، خوابی یا بیدار
مستیم و هوشیار، شهیدای شهر
خوابیم و بیدار، شهیدای شهر
آخرش یه شب ماه میاد بیرون
از سر اون کوه، بالای دره
روی این میدون، ماه میشه خندون
یه شب ماه میاد
 
Friday
 
جمعه‌ي دوست داشتني ِ دوست داشتني با يک عالمه دويدن و يک عالمه خبرهاي خوب و يک عالمه خوشي و از همين حالا چشم‌انداز ِ وسوسه کننده‌ي آن چهارده ساعت ِ محشر ِ خواستني که يک دستي زدم و يک دستي گرفتم و فکرش را هم نمي‌کردم که آقاي پدر بگذارد من دانشجويي بروم مسافرت و تمام ِ راه را به تو فکر کنم!
روزهايت را نگه‌دار براي من
من
يادم بايد باشد که يک عالمه باتري بگذارم با واکمن
و يک عالمه بوسه لاي پاکت
و ساعتي
که نشانم بدهد نه و نيم صبح با دخترکم روبه‌روي شهر کتاب قرار دارم !
 
Wednesday
 
خب
خنده‌دار است که بعد از اين همه درس،
ساعت هفت ِ صبح بروي دانشگاه،
توي خيابان‌ها پرنده پر نزند،
سه ربع ساعت بايستي تا در دانشگاه را باز کنند،
استاد ِ محترم تشريف نياورند براي امتحان ميان ترم،
دسته‌جمعي برويد خانه‌ي دخترها،
سه نفري عين معتادها نشسته باشيد دور سيني نهار،
بعد دوباره دانشگاه،
کلاس تا چهار،
هي استاد گوش کن !
آدم‌هاي ديوانه،
يا شايد آدم‌هاي زيادي عاقلي که من درک‌شان نمي‌کنم و آن‌ها مرا
بعد هواي ِ محشر ِ بعدازظهر
بعد خانه
بعد سوقاتي
و يک تشکر:
آقاي خدا خيلي ممنون که کسي از دوبي شکلات نمي‌آورد!

و
دوازده و بيست دقيقه:
ناله مي‌کنم: خدا، خورشيد نه،
از صبح نگاه ِ ابرها کرده‌ام. چشم‌هايم ديگر تاب نور را ندارند. انگار که کور شده باشم ..
 
Tuesday
 
واي خداجان
ممنونم به خاطر ِ رعد و برق ِ صبح و باران ِ ساعت سه و يازده دقيقه که انگار مال ِ خود ِ خود ِ من بود.

مي‌روم زير ِ باران، شانه‌هايم خيس مي‌شود، با انرژي مي‌آيم مي‌نشينم پاي کتاب و جزوه،
و فکر مي‌کنم
که چقدر اين شب ِ مقدس ِ تو را
دوست دارم ..
 
Going in is not really going in. It's simply stopping going out... and suddenly you find yourself in...

OSHO

Archives
May 2004 / June 2004 / July 2004 / August 2004 / September 2004 / October 2004 / November 2004 / December 2004 / May 2005 / June 2005 / January 2010 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Comments [Atom]