.:Me With You:.
Saturday
 
براي س.

سرد نيست
استخونام مي‌لرزه اما

من نشسته‌ام روي تاب ِ پارک ِ يکي از مجتمع مسکونياي کنار دانشگاه
تو تکيه دادي به ميله و نگاه ِ من مي‌کني

وقتي از خونه مي‌زنم بيرون، نم‌نم بارونه.
يادم نرفته که شنبه‌اس.

نفس عميق مي‌کشم و لرزش استخونا قطع ميشه.

مي‌دوني، نبايد بذارم مهم باشه.

زيادي دختريم.
تو گفتي کاش پسر بوديم، راحت به دختره مي‌گفتيم خداحافظ ..
من ته ِ دلم ادامه مي‌دم: به تخممون هم نبود.

يه دفعه مي‌زنم زير گريه.
توي خيابون، توي پست، توي تاکسي‌ها، توي حياط ِ دانشگاه، همه‌اش خودم رو نگه داشتم و آخرش سرم داشت از درد مي‌ترکيد. انگار کن يه عالمه آب فشار بيارن به سد و آخرش سد هم بشکنه.

عروسک سنگ ِ صبور، يا جواب بده يا من مي‌ترکم ..

مي‌دونستم صبح ِ شنبه، وقتي نيست که بخوام تنها توي خونه بشينم.

يه عالمه دلداري داري. مگه نه؟ يادم نيست. خيره شده بودم به سنگ‌هاي روي زمين.
يکي‌شون خيلي قشنگ بود.

روبه‌روي «کپي دانشجويي» جواب ِ چته گفتن‌هاي متوالي رو مي‌دم و تو يه دفعه عينهو برق گرفته‌ها مي‌ايستي و مي‌گي شوخي مي‌کني.
چرا؟
اين‌قدر عجيب بود؟

الهام مي‌گه: امروز چرا اين‌قدر کم آرايش کردي؟ نمي‌دونم چي جواب بدم. مي‌گم حسش نبود.

شوخياي راضيه توي ايستگاه، توي اتوبوس، اعصابم رو مي‌ريزه به هم. همه‌اش خودم رو دلداري مي‌دم: اون که نمي‌دونه.
ده دقيقه بعد مي‌ايستم باهاش جک مي‌گم و مي‌خندم.

وقتي از خونه مي‌زدم بيرون، نم‌نم بارون مي‌زد.
لعنتي بارون مي‌زد.
مي‌دوني يعني چي؟
يعني تو ديگه نيستي که چتر بگيري و من خودمو بکشم کنار.

نرگس
ايستگاه اتوبوس
يعني چي؟
يعني مي‌گه باز علي ولت کرد؟
مي‌گم بيا بريم سينما ساحل
مي‌گه باشه
بعد مي‌گم نه، من دوئل رو ديدم. بريم سينما قدس، سربازهاي جمعه
مي‌گه باشه
بعد شروع مي‌کنه تعريف کردن که چقدر فک و فاميل و در و همسايه توي چت دروغ گفتن و شنيدن.
ته دلم مي‌گم: تو نمي‌فهمي.
بعد مي‌گم: آره راست مي‌گي.

توي اتوبوس
بهش مي‌گم حس سينما نيست
بيا بريم رفاه
شنبه‌اس. يادته براي چي قرار بود شنبه‌ها بريم رفاه؟
همچين با ترحم نگاه مي‌کنه و مي‌گه آره.
فکر مي‌کنم: من که ترحم نخواستم
بعد مي‌گم اصلاً بي‌خيال. مي‌ريم خونه.

توي اتوبوس فکر مي‌کنم: الان برم خونه چه غلطي بکنم؟
ياد حرف‌اش مي‌افتم.
خوبي ِ خونه‌هاي من و تو اينه که طبقه‌ي دوم دارن.
مي‌شه رفت بالا و در رو قفل کرد و گفت که درس دارم.

اسم درس که مياد ياد ِ يه عالمه امتحاني مي‌افتم که اين هفته و هفته‌ي بعد داريم.

بعد چي شد؟
هنوز من نشسته بودم روي تاب و تو تکيه داده بودي به ميله.

يادم مياد که گفتي لااقل تا هفته اينترنت بي‌اينترنت
يادمه که سرمو تکون دادم و گفتم باشه.
يادم مياد که گفتي با ف. حرف نزن، بهش فکر هم نکن
بادمه که سرمو تکون دادم و گفتم باشه.

بعد
فکر کردم،
چجوري مي‌شه فکر نکرد؟

يعني مي‌دوني،
اين فکر نکردن، فعلي نيست که بشه انجام‌اش داد
انجام ندادن ِ يه فعله
يه فعلي که به خودي ِ خود انجام مي‌شه
دست تو هم نيست
وقتي بخواي انجامش ندي هم
يعني هي توي ذهنت بگي من بهش فکر نمي‌کنم
من بهش فکر نمي‌کنم
من بهش فکر نمي‌کنم
من به‌اش ..
و بعد يک دفعه اين ضمير ِ ش توي ذهنت جان بگيرد و بشود آدمي که نشسته روبه‌روي تو و نگاه مي‌کند و سکوت هم هست و تو همه‌اش فکر کني که توي اين نگاه‌ها عشق هم شايد باشد و بعد خودش بگويد که نيست و تو مطمئن بشوي و اما باز هم بشکني ...

هميشه جنگيديم براي چيزايي که بقيه طبيعي‌ترين حق خودشون مي‌دونن.

ولش کن. گفتنش چه فايده داره؟
 
Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home
Going in is not really going in. It's simply stopping going out... and suddenly you find yourself in...

OSHO

Archives
May 2004 / June 2004 / July 2004 / August 2004 / September 2004 / October 2004 / November 2004 / December 2004 / May 2005 / June 2005 / January 2010 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Comments [Atom]