.:Me With You:.
Tuesday
 
دروغ‌گو
من حوصله ندارم
چه دنياي کوچيکيه
دختر ِ آقاي ق. مياد از من کتاب بگيره
بعد دوست ِ دوست دختر ِ فريد هم باشه !
همين‌جوري جلوي دخترش گفتم آخي و خوب که يادم موند جلوي قربون صدقه رفتنمو بگيرم
سرده
نمي‌دونم چي شد آخرش
آخرش در رو براي الاغه باز کردن يا نه
با الاغه قراره اين‌جا پارک کنه يا نه
آدم ياد مي‌گيره چيزي براش مهم نباشه
ساعت بيست دقيقه به يک
توي تاکسي
خدا خدا مي‌کردم منتظر بموني
ببين
آدم دور و بر خودشو شلوغ مي‌کنه و انتظار مي‌کشه هنوز اما
يعني
شلوغ مي‌کني که انتظار نباشه
بعد هنوز هست
مي‌دونم بايد يه کاري بکنم
ولي لامصب اين‌روزام خالي ِ خاليه.
به اون آيه هم دارم اعتقاد نميارم !
چطوره ..
هي دختره
چطوره بشيني برنامه‌ي سي رو بنويسي و مخ استاد رو بزني ؟
يا حتي
يا حتي
اصلا پا شو درس بخون
بد نيست
فردا
ميان ترم برنامه نويسي
تو
اين‌جا
من
خدا مي‌داند کجا
نه
ديگر حتي خدا هم نمي‌داند.
لعنت.
 
Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home
Going in is not really going in. It's simply stopping going out... and suddenly you find yourself in...

OSHO

Archives
May 2004 / June 2004 / July 2004 / August 2004 / September 2004 / October 2004 / November 2004 / December 2004 / May 2005 / June 2005 / January 2010 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Comments [Atom]