.:Me With You:.
Friday
 
ميثم نوشته:
شاید همیشه نه ٬ ولی یه وقتایی
وقتی گفت ولم کن، وقتی هلت داد که بری عقب، وقتی روشو برگردوند، وقتی پشتشو کرد
تو نباید ولش کنی که منتظر بشی شاید مثلا خودش خوب شه
باید بری محکم دستاشو بگیری که نتونه تو رو پس بزنه عقب
باید محکم بگیریش تو بغلت
باید فشارش بدی
قفلش کنی
باید تنگ بگیریش
یه کمی که از الکی شاید زور زد که از بغلت بره بیرون
بعدش گریه می کنه
پاهاش شل میشه
بهت تکیه می کنه
دستشو ول کن که دور گردنت حلقه کنه
کمرشو ناز کن که گریه کنه آروم
میتونی دیگه قفلش نکنی
نمیره چون دیگه
میمونه همونجا
تو هم تا خیلی طولانی و دور توی گوشش حرف بزن
که بدونه
نمیدونم چی
وولی که بدونه
باشه؟
خوشم مياد.
 
 
مي‌خواهمت، مي‌خواهمت، مي‌خواهمت
به وقت ِ مستي و به گاه ِ هشياري ..
 
Thursday
 
حتي نمي‌دونم سخته يا نه
انگار همه‌چي توم مرده باشه.
باباش رفته بوشهر
مامانش هم بعد مي‌ره
بعد خودش مي‌مونه اين‌جا تا خونه‌شون روبه‌راه بشه.
خيلي کوچوئه،
يه آدم بزرگ کوچولو.
تازگيا حرف که مي‌زنه زبونش مي‌گيره و هلن نگرانشه.
با هم بازي مي‌کنيم
برام حرف مي‌زنه
قراره بره
حتي نمي‌دونم سخته يا نه
انگار همه‌چي توم مرده باشه..
 
 
يه تک زنگ مي‌زنم بهت
دعا مي‌کنم
دعا مي‌کنم که بياي
يهو مياي
من قلب‌ام باز درد مي‌گيره.
 
Wednesday
 
خوبي اين‌جا اينه که هيچ وقت انتظار ندارم ندارم تو هم بياي توش برام بنويسي.
اون‌جا نه.
بعد تو نمي‌نويسي،
بعد من دلم مي‌ميره.
 
 
دوستت دارم ِ سست و رخوت‌ناک‌ات
وقتي که دستت را لابد گذاشته‌اي دور دهني تلفن
و آرام زمزمه مي‌کني
دوستت دارم
بر جانم مي‌نشيند

از خواب بيدار شده‌ام
و دلم معاشقه‌ي عاشقانه‌اي مي‌خواهد
با دست‌هاي نازنين‌ات
 
Monday
 
هيچي.
هيچي؟
هيچي!
هيچي ..
دست‌هام خالي ِ خالي بود.
 
Saturday
 
ساعت چهار و شش دقيقه‌ي صبحه.
اين مقاله‌هه که قرار بود بشه ده پونزده صفحه، الان صفحه‌ي بيست و پنجه و يه قسمت از چهار قسمت‌اش هم مونده.
خيلي خفن شده! حرف نداره. رنگ‌هاش رو مي‌بينم کيف مي‌کنم. ترجمه کرده‌ام، چه ترجمه‌اي! چه کيفيتي! چه مطالب موشکافانه‌اي!
من چقدر خفنم!

چرا دوباره اومدي صدا رو جون دادي گل بهار و زخم دل دوباره تازه شد ..
هيچ راهي نداره سرعت تايپمو با خوندن رضا صادقي تنظيم کنم!
 
 
تو داري ترک‌ام مي‌دهي. حواست هست؟
من نشسته‌ام، فکر مي‌کنم دفترچه يادداشت ِ مشکي ِ جلد چرمي‌ام را مي‌خواهم، تو گذاشته‌اي در کمد، در را هم قفل کرده‌اي.
من درد مي‌کشم، اما فرياد نمي‌زنم.
 
 
خب
من از اين به بعد دلم مي‌خواهد دوباره اين‌جا بنويسم.
ثبات ندارم.
عينهو خود ِ تو.
 
 
آقاهه داره آواز مي‌خونه:
آهاي خوشگل عاشق ..
من اينقدر خسته‌ام که حد نداره.
بايد مقاله‌هه رو تموم کنم.
بعد مي‌خوام بشينم «نامه‌هاي پنج دقيقه‌اي»ام رو ويرايش کنم.
اين آهنگا صداشون توي هدفون مي‌پيچه،
فقط واسه اين که من خوابم نبره.
 
Sunday
 
به‌ات گفتم دوستت دارم
تو ساکت شدي
من داشتم فکر مي‌کردم چقدر خوبه که نمي‌گي: من، نه.
يهويي گفتي
me too
...
 
Going in is not really going in. It's simply stopping going out... and suddenly you find yourself in...

OSHO

Archives
May 2004 / June 2004 / July 2004 / August 2004 / September 2004 / October 2004 / November 2004 / December 2004 / May 2005 / June 2005 / January 2010 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Comments [Atom]