ساعت چهار و شش دقيقهي صبحه.
اين مقالههه که قرار بود بشه ده پونزده صفحه، الان صفحهي بيست و پنجه و يه قسمت از چهار قسمتاش هم مونده.
خيلي خفن شده! حرف نداره. رنگهاش رو ميبينم کيف ميکنم. ترجمه کردهام، چه ترجمهاي! چه کيفيتي! چه مطالب موشکافانهاي!
من چقدر خفنم!
چرا دوباره اومدي صدا رو جون دادي گل بهار و زخم دل دوباره تازه شد ..
هيچ راهي نداره سرعت تايپمو با خوندن رضا صادقي تنظيم کنم!