نميدونم
چرا
فيلام ياد ِ هندوستان کرده
سنتورم رو درميارم
آهنگ ميزنم
بغض ميکنم
کوکاش به هم ريخته
پيرمردهي «نکيسا» خيلي وقته جاي مغازهشوعوض کرده و رفته جايي که نميدونم کجاست
به کي بدم سنتورمو کوک کنه؟
پوووووف
برم ميوه بچينم
با هدا
رسماً اين نتيجه رو تجديد ميکنيم که ازدواج سنت نکبتيه که ربطي به عشق و عاشقي نداره
ديگه واسه تامين آينده هم نيست
دختره کار ميکنه و دستش توي جيبشه
پس واسه چيه؟
که بهت نگن پيردختر لابد
چه ميدونم
اگه بره
اين بالا خيلي سوت و کوره
هرچند
الانشم خيلي همديگه رو نميبينيم
صبحها
من پاي کامپيوترم که اون بلند ميشه صورتشو ميشوره
بعد من توي اتاقام در رو بستم و نرمش ميکنم،
اون هم توي اتاقش
بعد آرايش ميکنيم،
اگه احياناً چشممون به هم بيافته صبح به خير ميگيم،
موقع رفتن، داد ميزنم خداحافظ
و تا شب ديگه نميبينمش
اين مفهوم خانواده در مورد ما صدق نميکنه
ولي
همين که بدوني يه نفر توي اتاق کناري خوابيده،
کافيه ..