يه بار ِ ديگه حرفاتو ميخونم.
به خودم ميگم اَ خدا
من واقعاً نميخوام همچين کاري بکنم
نميتونم
چطور تونستم اينقدر جلو برم؟
دلم گريه ميخواد
چون تو هستي
چون ناراحتت کردم
چون ممکن بود آدمي بشم که ديگه تو نخواي دوستش داشته باشي
يا نميدونم
دلم گريه ميخواد
با يه خواب ِ طولاني...
پر از رخوت.