.:Me With You:.
Thursday
 
آي آي خوشگل خانوم
رانده‌وو بيا سر کوچه‌مون...!
مي‌دوني از کجاش خوشم مياد؟
Let me know that she's mine, mine
يه حس ِ مالکيت ِ کاملاً احمقانه و غير قابل تصور.

آي من اون 9 سانتي‌متر روي نقشه رو سياه ِ سياه مي‌کنم يا سفيد ِ سفيد!
حالم رو به هم مي‌زنه شديداً جديداً.

مخشاتو نوشتي راضي جونم؟
هي همين‌طوري مي‌خنديم.
امروزم بدون خداحافظي زدم بيرون که دير نکنم.
رسماً حالت تهوع.

تلفنه هنوز گوشه‌ي ميزه.
اون‌جا که کز کردم و با هم حرف زديم.
مي‌گم مامان بابات ديشب خوابيدن اصلاً؟
اين‌جوري که از يازده تا يه ربع به يک حرف مي‌زديم و هر ده دقيقه يه بار هم قطع مي‌شد. وسط ِ حرفاي سکسي و احساسي و سياست و انقلاب و فاطي کماندوي مخفي و همه و همه.
اوين خوش مي‌گذره ها
پايه‌ي اعدام هستم. جوري که خوب نگاه کني و باورت بشود که واقعي است.

واي ولي...
ولي تو يه جمله از اون پستت رو هزار بار و هزار بار گفتي و من هردفعه توي ذهنم تکرارش کردم و جيغ کشيدم.
توي ذهنم جيغ کشيدم.
اين‌قدر که صداي ذهنم گرفت و تارهاي صوتي‌اش پاره شد.

همين‌جوري توي ذهنم دارم مي‌گم هرزه‌ي کثافت.
مخاطبش هم قراره چي؟
هاه
مسخره است.
دو نفر آدم
يکي به اون يکي مي‌خنده
اون يکي از اين يکي حالش به هم مي‌خوره
اون وقت اين دو تا
...
هوم؟

آلماني رو به سيمين نشون مي‌دم
تاييدش مي‌کنه
فقط مي‌گه قدش کوتاست
خب منم همچين نردبون دزدي بلد نيستما!!!

شنبه هم ايشالله ببريم پيروز رو نشونش بديم
به طرز دردآوري قيافه‌اش شبيه توئه
اين‌قدر که هر وقت مي‌رم توي مغازه‌اش همينجوري زل مي‌زنم بهش و دلم برات تنگ ميشه
حتي عينکش
پووووف

حالا جداً واسه چي؟
مثه اين مي‌مونه که داري توي يه خيابون راه مي‌ري، و مي‌دوني آخرش به کجا مي‌رسه، اما نمي‌دوني واسه چي داري مي‌ري اون‌جا
خواستن و نخواستن
مسئله‌اي هم نيست

آقا هي يادم مي‌افته و خنده‌ام مي‌گيره
يعني اولش تو فقط اعصابت خورده
بعد که بگذره کم کم نکات خنده‌دار نمود پيدا مي‌کنن و مي‌ترکي از خنده.
مثه اون وقتايي که وسط خيابون يه دفعه نيمچه لبخندي مي‌زنم و سرم رو مي‌اندازم پايين.
حالا همون‌جوري از خنديدن خجالت مي‌کشم!
ولي آي شنبه براي سيمين تعريف کنم با description و بخنديم! آي بخنديم! آي من گوشه‌ي ناخونامو بجوم و دست‌هام بلرزه و خنده‌هاي هيستريک سر بدم...

نذاشتم بفهميا
همينجوري پيچوندم و چرت و پرت گفتم و اصلاً نفهميدم چي گفتم
فقط يادمه وقتي نوشتم 100% مي‌کنه زدم زير خنده

دقيقاً مي‌شه گفت ور رفتن!
ببين کي گفتم!
آقا مخه همچين پياده‌اس که دارم پرت و پلا مي‌گم.
ببين کي بهت گفتم!
من ديگه هيچي!
 
Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home
Going in is not really going in. It's simply stopping going out... and suddenly you find yourself in...

OSHO

Archives
May 2004 / June 2004 / July 2004 / August 2004 / September 2004 / October 2004 / November 2004 / December 2004 / May 2005 / June 2005 / January 2010 /


Powered by Blogger

Subscribe to
Comments [Atom]